حضوری سبز
وقتی قلم ها بخاطر تو به طپش افتاد
وقتی نگاهها درتو متوقف شد
وقتی صداها در تو گم شد
من سکوت را خواهم شکست به امیدی که تو آغاز کنی خواندن را
سوگند به تمام باورهای سبز زندگیم
که تو قشنگترین بهاری که خزان ندارد با شروع فصل سرد و آغاز نمی شود با غنچه
های سفید و معطر می کنی گل یاس و رازقی را
میشود تو را باور کرد وقتی با تو سبز میشود
شکوفه های و حشی نعنا می شود
رفتنت را دید با کوچ پرستوها امّ
نمی شود زندگی کرد... خندید ... اینجا که نیستی .